پسر خاله
از بس که دیر به دیر میام یادم رفته بود علی اصغر من یک پسر خاله به نام زین العابدین داره که الان شده یک و نیم ماهه علی اصغر بی صبرانه منتظر بزرگ شدن زین العابدین جونه تا باهاش فوتبال و بازی های جنگی کنه با این که علی اصغر نسبت به بچه های کوچولو بی اهمیت بود اما زین العابدین عزیز رو خیلی دوست داره و از الان باهاش حرف می زنه و براش شعر ها و سوره هایی رو که بلده میخونه ، میذارتش روی پاهاش و براش لالایی می خونه بعضی وقت ها که من بغلش میکنم به من میگه مامان ، زین العابدین تو رو نمیشناسه آخه وقتی تو شکم خاله بود تو باهاش حرف نمی زدی، من باهاش حرف میزدم واسه همین اون من و میشناسه * خاله شدن و خاله بودن خیلی خوبه که خدای ب...