محرم

محرم اومد ... محرم دوست داشتنی  ... حسین (ع)... عباس (ع) ... علی اصغر (ع)

محرم امسال میری  هیات ... با بابایی ... پدر و پسر ... با شروع محرم و تعریف هایی که از این ماه برات کردیم خواستی که برات زنجیر بخریم و خریدیم و حالا تویی و عشق زنجیر زدن توی هیات با لباس مشکی... منتظری که هیات ها راه میافتند ...

6 محرم باهم رفتیم همایش شیرخوارگان ... همایش مادر و بچه فرقی نمیکنه شیرخواره داشته باشی یا نه ... توی مراسم با بردن نامه حضرت عل اصغر (ع) ... میگفتی دارن منو صدا میزنه ... داره منو میگه ... میگه علی اصغر، با زنجیر هم اومده بودی تا اونجا هم زنجیر بزنی

این زنجیر شده رفیقت ... هرجایی که میریم همراهته ... حالا چه هیات بریم یا نریم

عشق میکنم وقتی تو رو با لباس مشکی و عشق رفتن به هیات می بینم ... خیلی وقته منتظر همچین روزیم وقتی زنجیر میزنی واقعا دیدنی هستی

عشق میکنم که عاشق امام حسینی ... عاشقی خدایی ...

عاشقتم عشق من

خدایا تو رو به حق علی اصغر (ع) همه مریضا رو شفا بده خصوصا بابای الیاس کوچولو رو و به حق دل خانم رباب همه آرزومندان رو به آرزوشون برسون ... آمین