علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

کمبود وزن

پسر گلم از 5 ماهگی شروع به دندون در آوردن کرد و تا الان که 9 ماه و 18 روزش هست 6 تا دندون در آورده و تازه خانوم دکتر گفته که میخواد 2 تای دیگه هم از پایین در بیاره واسه این دندون در آوردنش وزن کم میکنه 6 شهریور که نوبت بهداشت داشتی خانوم اونجا بهم گفت که وزنت کمه و 1.5 کیلو کم داری باید تورور به دکتر ببریم و روز بعدش با مارد جون با هم رفتیم دکتر خانوم دکتر هم کلی دارو داد و گفت تا 20 روز بخوره و بعد وزنش رو کنترل کنیم و باید توی این ماه 350 گرم اضافه کنی و الا هم باید ازت آزمایش بگیرن که من اصلا اصلا دلش رو ندارم البته همه میگن وزن خوبه (9 کیلو و 50 گرم) ولی این دکترا میگن نه!! حالا من توکلم به خداست تو رو به اون سپردم   ...
18 شهريور 1391

عروسی

دیروز عصر عقد کنون پسر عمه  من بود و عصرانه اونجا دعوت بودیم و شما هم اونجا کلی ذوق کرده بودی و واسه خودت دست دستی و نای نای می کردی بعدش هم با هم رفتیم پارک و بعد از کمی بازی خوابت برد بعد از پارک رفتیم خونه بابا بزرگ و شما اونجا از سرو صدای زیاد بیدار شدی دیشب یک کار خیلی خیلی جالب کردی که هممون رو ذوق زده کردی خصوصا منو.  همینطور که چهار دست و پا می رفتی دستاتو روی زمین گذاشتی و خودت تنهایی پاشدی وایستادی و دست دستی کردی و خودت اینقدر خوشحال شدی که تنهایی وایستادی که نگو الهی مادر فدات بشه بعدش هم رفتیم خونه و شما شامت رو تا اخر با کمک بابایی خوردی و مامانت رو خوشحال کردی بعد از شام هم لالا کردی     ...
18 شهريور 1391

تولد

  پسر گلم علی اصغر صبح روز سه شنبه اول آذر 1390 ساعت 3 صبح به دنیا اومدی و به زندگی من و بابایی یک رنگ و روح تازه ای دادی توی این 9 ماه خیلی دلم میخواست که زودتر و بیام و از تو توی این بلاگ بگم ولی چه کنم که سرم خیلی شلوغ بود و سعی می کنم از این به بعدش رو برات بنویسم گل پسرم الان که دارم برات مینویسم توی محل کار هستم و یک وقت کوچولوی بیکاری پیدا کردم  امروز صبح  مادر جون و پدر جون خواستن برن بیرون و تو هم که همیشه همراه اونا هستی تا محل کارم اومدند تا من بهت شیر بدم وقتی تو منو از توی ماشین دیدی ایتقده ذوق کرده بودی که نگو مثل من که خیلی خوشحال شدم تو اومدی پیشم بعدش کمی بهت شیر دادم و با اکراه ازت جدا شدم والان دلم...
18 شهريور 1391