علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

بهار در پاییز

بازهم تب

1392/4/2 11:29
167 بازدید
اشتراک گذاری

2 روز بود كه به شدت تب كرده بودي و فقط تب يعني هيچ نشانه ديگه اي از سرما خوردگي وجود نداشت مثل عطسه ، سرفه و...

چون آخر هفته بود و دكتر هم پيدا نميشد مجبور شدم پيش يك دكتر عمومي ببرمت كه تشخيص ايشون ويروس بود و گفت اگه تبت قطع نشه بايد ازش آزمايش بگيريم

ولي تب تو ادامه داشت و انگار نميخواست حالا حالا ها دست از سرت برداره تمام تنت داغ بود طوري كه وقتي بغلم بودي داغي تنت رو از روي لباسات حس ميكردم

ولي تو نازنين با اينكه تب داشتي اما روحيه ات خوب بود ، بازي ميكري راه ميرفتي و حرف مي زدي .

چون شدت تب هم زياد بود وقتي ميخواستي جمله اي به من بگي 10 بار ميگفتي مامان.. مامان... مامان ... بعد جمله ات رو كامل ميكردي

وقتي ميخوابيدي توي خواب هم حرف ميزدي و هزيون ميگفتي

الحمدالله روز جمعه يك دكتر متخصص پيدا كردم و گفت عفونت شديد داري و يك پني سيلين نسخه كرد

رفتيم درمانگاه بيمارستان تا وقتي نوبتت شد من هزار بار مردم و زنده شدم

ولي نميدونم مشكل كار كجا بود كه خانم پرستار وقتي سوزن رو توي پاهات فرو ميكرد مواد تزريق نميشد... بنده خدا 3 بار سوزن سرنگ رو عوض كرد ولي باز هم نشد

واي خدايا چه صحنه و لحظه اي بود اون موقع تو گريه مي كردي و منم باهات اشك ميريختم و نوازشت ميكردم آخه 3 بار سوزن توي پات فرو كردن و مواد تزريق نميشد ...  و ما منصرف از آمپول زدن شديم

از خداي مهربون خواستم خودت شفاي تو رو بده و اين تب لعنتي رو ازت دور كنه كه ديگه نياز به آمپول نباشه كه الحمدالله نيمه هاي شب تبت قطع شد و من جون تازه گرفتم .

خدايا من طاقت اين امتحانات سخت رو ندارم ... آخه من يك مادرم .... با دل مادريم بازي نكن ... شكرت خدايا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هدی مامان مبین
14 تیر 92 14:48
تن ات به ناز طبیبان نیازمند مباد...
الهی بگردم..
من از تب متنفرم...
رمق بچه رو میکشه..
خداروشکر برای سلامتی ات عزیزم


منم از هر چي مريضي هست متنفرم
اللهم اشفع كل مريض