علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

بزرگ شدی دلبرم

دیشب با بابایی داشتیم فیلم دوران شش ماهگیت رو می دیدیم چه کیفی کردم و شکر کردیم خدا رو برای تو چه دلبری میکردی توی فیلم ها ، چه دورانی بود اون وقت ها وچه دورانی است این ایام، تکرار نشدنی و فراموش نشدنی توی صحنه ای از فیلم وقتی نشسته بودی به پشت میفتی زمین و گریه میکنی و منم با تو گریه می کردم وقتی داشتم فیلم رو میدیدم دوباره اشک توی چشمام حلقه زد و گریه ام گرفت برای تو، برای خاطرات اون دوران و حالا ماشاالله بزرگ شدی و خودت میشینی، پا میشی ، راه میری، حرف می زنی و ... خداوند تو را حفظ کند
26 دی 1391

اسباب کشی

چه لذتی داره با تو وروجک وسایل خونه رو تو جعبه چیدن تو هم دست کمک مامان و بابا هستی جعبه های خالی رو به ما میدی ظرف ها رو از توی کابینت در میاری تو هم می خوای مثل باباجون به جعبه ها چسب بزنی و .... ولی خداییش دیشب چه حالی کردم با تو جوجه فینگیلی خدایا کی باشه پسرم بزرگ بشه و دست کمک مامانش باشه – آمین- خدایا خودت نگهدارش باش
26 دی 1391

شیرین عسل

وقتی من و بابایی داریم با هم حرف می زنیم این وروجک یهو می افته وسط حرفامون و میگه مامان / بابا و دنبالش یک چیزی رو به ما نشون میده یا شیرین کاری از خودش درمیاره که ما بهش توجه کنیم یا اگر بابا بزرگ جون داشته باشه با خاله یا کَسه دیگه ای صحبت کنه باز این ملوسک میاد وسط و سرشو با ناز کج میکنه و میگه بابا بابا (یعنی بیا بازی کنیم)  بیچاره بابابزرگ هم که چه بازیهای تو این سنش با تو وروجک نمیکنه تازه با اینکه دستش هنوز توی گچه و خوب نشده ولی از بازی با تو دست بر نمیداره و تو شیرین عسلی هستی همه جا  ....مخصوصا توی قلب   مامانت ...
26 دی 1391