دلم و دلت بهانه هم می گیرند
امروز از وقتی از خواب پا شدی همش نق می زدی و میخواستی بغلم باشی
فهمیدم فهمیدی که امروز چه خبره
فهمیدی که امروز بازم مامانی باید بره سرکار و تو تنها باشی
فهمیدی همکارم مرخصی و من نمیتونم پاس شیرم رو بیام و باید 1 ساعت بیشتر وایستم که این یک ساعت عمریه واسه من
فهمیدم وقتی بهت نگاه میکردم داشتی به چی فکر می کردی و چطور توی ماشین موقع رفتن خونه مادرجون خودتو چسبونده بودی به منو چقدر مظلوم شده بودی اون موقع
موقع خداحافظی باهات صحبت کردم ولی میدونستم بازهم دلت پره و حتما تا ظهر ...
الان زنگ زدم خونه مادرجون گفت از صبح هیچی که نه ولی مثل همیشه خوب صبحانه و شیرت رو نخوردی و گریه میکنی گفتم گوشی رو بدن دستت تا کمی برات حرف بزنم ولی تا صدامو شنیدی زدی زیر گریه و منم اشکم در اومد
پسر گلم یک کمه دیگه تحمل کن من میام عزیزدلم منوببخش پسرکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی