علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

بهار در پاییز

خاطره ای از مشهد

روزی که می خواستیم راه بیفتیم تا بریم مشهد همش نگران این بودم که تو توی ماشین اذیتمون کنی ولی خوشبختانه بسیار بسیار پسر خوبی بودی چون همش میخوابیدی و ماشین برات مثل یک گهواره بود مگر اینکه جایی توقف میکردیم و تو بیدار می شدی ولی در کل پسر خوبی بودی به حرم امام رضا که می رسیدیم دوست داشتی توی صحن که فرش پهن بود واسه خودت بری و بیای چون بزرگ بود و ما هم از دور مراقبت بودیم و یک حرکت جالب که توی سفر داشتی تا می گفتیم امام رضا دعا کن دستاتو به نشونه دعا کردن بالا میگیری و بعد دستتو به صورتت می زنی خلاصه این چهار روز که اونجا بودیم الحمدالله مشکلی پیش نیومد و تو هم ماشاالله پسر خوبی بودی فقط روز آخری که خواستیم برگردیم شما یک کوچولو سرما...
20 مهر 1391

عذرخواهی

توی این چند وقت که نبودم هم اینکه مسافرت بودیم و وقتی هم که اومدیم محل کارمون جابجا شده بود و ماهم درگیر اسباب کشی بودیم و اینترنتمون تا یک چند وقتی قطع بود که تازگیا وصل شده و سعی میکنیم ازیان به بعد زودتر بیام و آپ کنم
20 مهر 1391

تشویق پسرم

چند وقت پیش یک پست گذاشتم که علی اصغر خوب غذا نمیخوره یادتونه؟؟؟ حالا اومدم بگم که پسر خوبم چند وقتیه که داره غذاشو کامل میخوره و گوش به حرف مامانیش میکنه (بزن اون دست قشنگه رو )قربون پسر گلم   خانم دکتر گفته بود که داره دندون در میاره و بالاخره بعد از 20 روز یک دندون نیش دیگه از پایین جوونه زود و یک مرواید دیگه به 6 مرواریدهای دیگش اضافه شد. علی اصغرم واسه خودش مردی شده و همین طور دارند دندوناش در میان . از خدا میخوام بهش صبر و تحمل بده تا موقع بیرون زدن دندونش خیلی اذیت نشه- آمیــــن- ...
2 مهر 1391

دومین مسافرت با علی اصغرم

وقتی 4 ماهه بودی یعنی توی اسفندماه 90 با مامانی و بابایی باباجون 4 روز رفتیم مشهد ولی اون موقع چون هوا خیلی سرد بود و شما هم خیلی کوچیک زیاد بهم خوش نگذشت و الان که ماشاالله واسه خودت مردی شدی تصمیم به یک مسافرت دیگه کردیم البته بازهم فقط تا مشهد و این دفعه با مامان و بابایی من. حالا قراره انشالله فردا بریم و تا آخر هفته که ولادت امام رضا (ع) هستش رو اونجا باشیم امیدوارم این دفعه بهمون خوش بگذره که مطمئنم همینطوره. ...
2 مهر 1391

تردید در رفتن به دانشگاه

از وقتی که نتایج دانشگاه اعلام شده یک تردیدی توی دلم به وجود اومده که ایا برم دانشگاه یا نرم؟ خیلی دوست دارم درسم رو ادامه بدم ولی از یک طرف نگران تو هستم آخه اگه قرار باشه که از صبح تا ظهر سرکار باشم و عصر هم تا شب سرکلاس پس دیگه وقتی واسه تو نمیمونه خیلی نگرانم و دو دل!!! دیروز رفتم دانشگاه و کارهای ثبت نام رو انجام دادم و تا پرداخت شهریه رفتم ولی باز اون دو دلی اومد سراغم و تمام فکر و ذهنم رو درگیر کرد، به بابایی گقتم اون گفت برو مشکلی نیست ولی آخه باباجونت هم که از صبح تا غروب سرکار هستش و تو از وجود هر دومون در این صورت محروم میشی!!! با این دو دلی که داشتم تصمیم به استخاره گرفتم و گفتم هر چی استخاره باشه همون میکنم و  شب رف...
2 مهر 1391

10 ماهه شدن پسرم

شرمنده گل پسرم دیروز فرصت نکردم  بیام وبلاگت رو آپ کنم و 10 ماهه شدنت رو بنویسم شما دیروز 10 ماهه شدی عزیز دلم و من هر روز واسه سلامتیت دعا میکنم و دلم میخواد زمان زودی بگذره و بزرگ شدنت رو زودتر ببینم - به امید اون روز-   ...
2 مهر 1391

بد غذا خوردن

چند وقتی هست که خیلی خیلی داری بد غذا میخوری   و منو کلی اذیت میکنی من با کلی ذوق و اشتیاق واسه تو غذا درست میکنم و فکر و ذهنم دائم پیش تو و خورد و خوراکته ولی تو با این طرزخوردنت توی ذوقم میزنی. دیروز که تعطیل بودیم واست ماکارونی شکلی درست کردم و توی ظفهای غذای خودت ریختم اولش خوشحال شدی و ذوق کردی که میخوای ابما غذا بخوری ولی فقط دو دونه ماکارونی رو خوردی باقیش رو توی دهنت یک کمی نگه میداشتی بعدش مینداختیش بیرون و اگر هم من بهت میدادم همین کار رو میکردی و اعصابمو واقعا به هم ریخته بودی عصر مجددا تلاش کردم که بهت باقی غذاها رو بدم البته با هزار ترفند و در حین بازی کردن یک چند لقمه دیگه خوردی ولی من با اینکه تو خیلی بد غذا خوردی ن...
23 شهريور 1391