بد غذا خوردن
چند وقتی هست که خیلی خیلی داری بد غذا میخوری
و منو کلی اذیت میکنی من با کلی ذوق و اشتیاق واسه تو غذا درست میکنم و فکر و ذهنم دائم پیش تو و خورد و خوراکته ولی تو با این طرزخوردنت توی ذوقم میزنی. دیروز که تعطیل بودیم واست ماکارونی شکلی درست کردم و توی ظفهای غذای خودت ریختم اولش خوشحال شدی و ذوق کردی که میخوای ابما غذا بخوری ولی فقط دو دونه ماکارونی رو خوردی باقیش رو توی دهنت یک کمی نگه میداشتی بعدش مینداختیش بیرون و اگر هم من بهت میدادم همین کار رو میکردی و اعصابمو واقعا به هم ریخته بودی عصر مجددا تلاش کردم که بهت باقی غذاها رو بدم البته با هزار ترفند و در حین بازی کردن یک چند لقمه دیگه خوردی
ولی من با اینکه تو خیلی بد غذا خوردی نا امید نشدم و واسه شبت مجددا غذای دیگه ای درست کردم و اونم شب توی روضه که رفته بودیم حواست به بچه های دیگه بود و غذاتو خوردی
موندم از دستت چیکارکنم آخه اگه سیر باشی و نخوای که نباید دهنت رو بازکنی ولی دهنت رو باز میکنی و بعدش تف
خدا بهم صبر بده