خاطره ای از مشهد
روزی که می خواستیم راه بیفتیم تا بریم مشهد همش نگران این بودم که تو توی ماشین اذیتمون کنی ولی خوشبختانه بسیار بسیار پسر خوبی بودی چون همش میخوابیدی و ماشین برات مثل یک گهواره بود مگر اینکه جایی توقف میکردیم و تو بیدار می شدی ولی در کل پسر خوبی بودی به حرم امام رضا که می رسیدیم دوست داشتی توی صحن که فرش پهن بود واسه خودت بری و بیای چون بزرگ بود و ما هم از دور مراقبت بودیم و یک حرکت جالب که توی سفر داشتی تا می گفتیم امام رضا دعا کن دستاتو به نشونه دعا کردن بالا میگیری و بعد دستتو به صورتت می زنی خلاصه این چهار روز که اونجا بودیم الحمدالله مشکلی پیش نیومد و تو هم ماشاالله پسر خوبی بودی فقط روز آخری که خواستیم برگردیم شما یک کوچولو سرما...
نویسنده :
مامان علی اصغر
10:55