علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

راه راه تی تی

دو سه روزه که اقا علی اصغر می تونن بدون کمک سه یا چهار قدمو تنهایی برداره و ماهم کلی ذوق میکنیم الان که 10 ماه و 23 روزشو فکر کنم تا یک ماه دیگه قشنگ قشنگ بتونه راه بره -انشاالله-   ...
26 دی 1391

پیچیدن صدا

وقتی توی راهرو خونه هستیم که میخوایم بریم بیرون متوجه شدی که اینجا صدا میپیچه و تا از در خونه مییایم بیرون داد میزنی و میگی آ آ و منم همصدا با تو شروع به داد زدن میکنم (البته زمانی که صاحبخونه نباشه) تا رسیدن به پایین  کلی با هم ذوق می کنی الهی قربونت برم
26 دی 1391

مهارتهای گل پسرم

علی اصغر من چند تا مهارت داره که به نظرم در سن کمش کم نظیره!! اول اینکه آیت الله خامنه ای رو بخوبی میشناسی و هر وقت که میگیم آقا کجاست سریع نگاهت رو به عکس روی دیوار آقای بر میگردونی و هر جا که ایشون رو ببینی حالا یا عکسشون یا هم توی تلویزیون کلی ذوق میکنی که وصف شدنی نیست و این فقط با دیدن آقا اتفاق می افته. 2-  تا کسی قرآن یا کتاب می خونه تو هم اون کتاب یا قران رو میذاری جلوت و با خودت حرف می زنی اونم در حد (ااااااااااا) با آواز می خونی الهی قربون اون خوندنت بشم 3-: وقتی صدای اذان رو مشنوی یا میبینی که دارن نماز می خونن تو هم دستات رو میذاری روی گوشات و مثلا نماز میخونی و گاهی اوقات مهر رو هم بر میداری و میذاری جلوی روت ...
26 دی 1391

دایره کلمات گلم

پسر گلم از 6 ماهگی شروع به دَ دَ کردن کردی و با او صدای زیبا و قشنگت اونو به شیرینی خاصی ادا می کردی بعدش بابا رو میگفتی و بابایت رو سر ذوق می آوردی و منم هر چی باهات تمرین میکردم که بگی ماما هنوز برات سخت بود و من روز شماری میکردم تا یک روز منو هم صدا کنی همیشه به بابات می گفتم خوش به حالت که علی اصغر داره صدات میکنه الان توچه حالی داری !!! و در آخر هم ماما رو یاد گرفتی و من با هر کلمه ای که میگی کلی ذوق میکنم و قند توی دلم آب میشه ولی تازگی ها کلمه بابا رو یادت رفته و هر چی بهت میگیم بگو "بابا" باز میگی "ماما" نمیدونم از شیطنتت یا اینکه واقعا فراموش کردی. به علاوه کلمات بالا کلمه داغ رو یاد داری و به چیزهایی که بهت یاد دادیم مثل پنک...
26 دی 1391

حس کنجکاوی

جدیدا به چیز هایی که بهت گفتیم داغه میای دست می زنی از روی کنجکاوی البته اول به آرومی و با احتیاط یک کوجلو دستت رو میزنی بهش و بعد میگی دا ولی با اینکه میدونی و حس کردی که داغه ولی باز هم میخوای بهش دست بزنی مثل استکان چایی و قابلمه غذا و من مجبورم چهارچشمی مراقب شما باشم     ...
26 دی 1391

مداد رنگی

عاشق مداد رنگی هستی وقتی  خونه مادرجون هستیم و خاله فاطمه از مدرسه میاد میری تو اتاقش و سراغ کمدش و مداد رنگیهاشو برمیداری و اگه یک کاغذ هم جلوت بذارم روی کاغذ رو با مدارنگیها خط خطی میکنی الهی مامان فدات بشه که تو از الان عاشق مداد رنگی و نقاشی کردن هستی     ...
26 دی 1391

حیوانات ...

چند وقته همسایه پشتی خونمون خروس داره و بعد از ظهر ها میخونه و تو هم صداشو میشنوی و منم صدای خروس برات درمیارم خوب به صدای خروس همسایه گوش میدی و بعد ازت می پرسم علی اصغر آقا خروسه کجاست دستاتو به حالت نیست میکنی و می گی: نی واست کتاب آشنایی با حیوانات و میوه ها و ... خریدم و الان داریم روی حیوانات باهم کار میکنیم و حالا حیوونایی مثل گاو و گوسفند و گربه و اسب رو میشناسی و وقتی کتاب رو میذارم جلوت و ازت می پرسم گربه کجاست یا گاو کجاست خیلی قشنگ اشاره می کنی به عکسشو  نشونم می دی راستی صدای گاو و گوسفند رو هم بلدی و ازت می پرسم من: آقا گاوه میگه؟؟ علی اصغر: : مآ من:ببعی میگه ؟؟ علی اصغر: بَـ ...
26 دی 1391

قهرمان تر از قهرمان دوی ماراتن

 ماشاالله به این اراده و خستگی ناپذیر بودنت توی این دو روز تعطیلات که از صبح با هم بودیم می دیدیم که با چه حوصله ای داری راه می ری بارها و بارها وقتی خواستی از زمین بلند شی -بدون کمک- دوباره می افتادی روی زمین و باز دوباره بلند میشدی و باز می افتادی و این ادامه داشت تا بالاخره میتونستی روی پای خودت بایستی و راه بری و وقتی راه می رفتی دوباره می افتادی و با هر افتادنت روی زمین دلم برات کباب می شد یاد مورچه ای افتادم که بارها و بارها دونه ای که توی دهنش داره و میخواد از یک دیوار بره بالا می افته و دوباره میاد بالا و تو دقیقا مثل همون مورچه ای دیورز که خونه پدر بزرگت رفتیم بابا بزرگ جمله قشنگی گفت ایشون گفتند به یک قهرمان دوی ماراتن گفت...
26 دی 1391

علی اصغر من ...

وقتی از گل پسرم میپرسم: علی اصغر مامان کیه: زودی جواب میده: من جیگر مامان کیه: من دلبر مامان کیه: من خوشکل مامان کیه: من و ...: من من به قربون اون من گفتنات بشم که میدونی همه کَسم و دارایی ام تو هستی     ...
26 دی 1391