علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

20 ماهگي

20 ماهگي ات مبارك عزيز دلم  20 ماه  گذشت و علي اصفر بزرگ شد و فقط 4 ماه ديگه مونده تا مرد شدن عزيز دلم   چه روزها، شبها و لحظات شيريني رو با هم گذرونديم و دراين بيست ماهگي ات چه شيرين تر شده اي ... شيرين تر ازعسل خصوصاَ... وقتي حرف مي زني... وقتي كلماتي را كه ميشنوي عيناً تكرار ميكني و خنده بر لبمان مي نشاني وقتي براي خودت بازي ميكني و گاهي به قول خودت "روضه"  ميخواني و در بين حرفهاي بيست ماهگي ات براي حجت عمه كه قبلا مريض بوده دعا ميكني وقتي با هم بازي ميكنيم و صداي خنده ات خانه را پر ميكند وقتي كتابهاي داستان و شعرت را مي آوري و ميگويي ... مامان داستا ... و اگر من مشغول كاري باشم تو خود آ...
2 مرداد 1392

تعميركار

اگر وسيله اي از خونه خراب باشه ما يك تعميركار كوچولو داريم كه با پيچ دوشدي پلاستيكي اش اونو تعميرش ميكنه  ميره ماشينش رو مياره و ميگه ... مامان ماشين خراب ... من پيچ دوشدي درست حتي پيچ دوشدي رو توي فيش هاي تلويزيون هم ميكنه ميگه ...من درست اگر من بگم فلان وسيله خراب شده سريع ميره پيچ دوشدي رو مياره ميگه ...من با پيچ دوشدي درست من تو را عاشقم ...علي اصغرم  شکرالله ...الحمدلله
26 تير 1392

طوطي

اين روزها ما توي خونمون يك طوطي داريم ... يك طوطي سخنگو بايد مراقب حرفها و حركاتمون باشيم ... چون همه اش زير نظر علي اصغر هستش  و خيلي سريع كاري رو كه ما كرديم رو انجام ميده ، يا حرفي رو كه زديم تكرار ميكنه مثل وقتي كه من بابايي  رو صدا مي زنم... حسين آقا و تو تكرار مي كني ... اُدِين آقا بابايي برگرده و بگه چی ؟؟ و تو دوباره با لبخند تکرار کنی... اُدِين آقا ... اين روزها ما توي خونمون يك طوطي داريم ... يك طوطي سخنگو بايد مراقب حرفها و حركاتمون باشيم ... چون همه اش زير نظر علي اصغر هستش  و خيلي سريع كاري رو كه ما كرديم رو انجام ميده ، يا حرفي رو كه زديم تكرار ميكنه مثل وقتي كه من بابايي  رو صدا مي زنم....
26 تير 1392

آب بازي

وقتي براي اولين بار وقتي تازه به دنيا اومدي  و رفتيم  حموم اصلا گريه نكردي و منم خوشحال از اين كه از آب نميترسي .... اما وقتي بزرگتر شدي از حمام ترسيده شدي و هر دفعه با هزار مكافات و دوز و كلك حموم مي رفتيم فكر ميكردم از آب ميترسي ... ولي عاشق آب بازي هستي ... يا توي خونه يا توي حياط ... مامان حياط آب بازي اما ديروز كه خواستيم بريم حموم از يك ساعت قبلش دائم برات حرف مي زدم كه حموم خوبه ...ببين موهات كثيف شده بايد بري بشوريش تا تميز بشه ... ببين دست و پاهات اَه شده بايد بريم صابون بزنيم تا ناز بشه و كلي از اين جور حرفها بالاخره با پاي خودش اومدي توي حموم و گذاشت من لباسهاشو در بيارم – بدون گريه- خودش شير آب رو باز كرد ...
19 تير 1392

تسيد

داريم با هم بازي ميكنيم مادر و پسري مثلا من مشغول كاري هستم متوجه علي اصغر نيستم و اون ميخواد منو بترسونه يواش ... يواش .. يواش (اينا رو بلند ميگه) و... پخ ... منم مي ترسم حالا نوبت علي اصغره همين كار رو من باهاش انجام مي دم و اون انگار واقعا مي ترسه و ميگه ..... علي اَتَ تسيد (علي اصغر ترسيد) و بدو بدو فرار ميكني ميپري بغل بابايي
19 تير 1392

دَشويي

هنوز قصد پوشك گرفتن رو ندارم و حالا حالا هم نخواهم داشت آخه بايد منم آمادگي داشته باشم ولي چند روزي شده كه خود علي اصغر مياد صدام ميزنه و ميگه مامان جيش... مامان جيش دشويي ميگم پسرم پوشك داري همون جا جيش كن حالا مگه ول ميكني منو مامان جيش ... مامان جيش دشويي و من بالاخره تسليم تو ميشم و پوشكتو درميارم تو هم بدو بدو ميري توي دستشويي و به من هم امر نشستن ميكني .... مامان بشين خودت گاهي روي لگن دستشوييت ميشيني گاهي هم نه فقط روي دو پا روي زمين ميشيني و كارتو انجام ميدي و من بايد 20 تا 30 دقيقه با تو توي دستشويي باشم و باهم آب بازي كنيم ، حرف بزنيم و ... تا بالاخره خسته بشي و بخواي بريم بيرون وقتي ميايم بيرون هم اجازه نم...
2 تير 1392

اُآن

 هفته گذشته تصمیم گرفتم برم برای علی اصغرم سی دی آموزش قرآن بخرم آخه علاقه زیادی به شعرهای کودکانه و کارتون داره و میتونه بعضی از شعرها رو تکرار کنی مثل عمو زنجیرباف- یک توپ دارم قلقلیه – اتل متل- حسنی و ... با خودم گفتم اگه از الان قرآن رو هم گوش بدی میتونی به امید خدا قران رو هم در آینده یاد بگیری از وقتی سی دی رو برات گذاشتم آن چنان با علاقه نگاه میکنی و دوستش داری که دائم از من یا بابایی میخوای برات اُآن (قران) بذاریم حتی اگه برات کارتون بذارم اصرار میکنی اُآن ، اُآن الهی که همیشه در پناه صاحب قرآن باشی و تا ابد قرآن دوست و قرآن خون باشی پسرک 17.5 ماهم این یکی از آرزوهای من و باباجون هستش ...
24 ارديبهشت 1392

یار مهربان

توی کمدت چندتا کتاب داستان و شعر گذاشتم وقتهای بیکاری برات میخونم شاید داستان یا شعر واقعی اون رو برات نگم ولی یک قصه در حدی که تو بفهمی و درک کنی برات تعریف میکنم حالا این تویی که میری کتابها رو میاری و از من میخوای برات تعریف کنم و تو هم با علاقه به داستان من گوش میدی و گاهی هم تکرار میکنی خدا کنه وقتی بزرگ شدی هم همین طور عاشق کتاب باشی و علاقه ات به کتاب همین طوری باشه آمین یا رب العالمین
24 ارديبهشت 1392

جملات دو حرفی

مشغول بازی بودی ، تنهایی و منم توی آشپرخونه درگیر کارهای خودم بودم که ناگهان صدایی توجهم رو جلب کرد مامان من ... بابا من همش با خودت تکرارش می کردی و می گفتی مامان من ... بابا من وای خدای من این تو بودی که داشتی یک جمله دو حرفی رو تکرار می کردی بابا من ... مامان من و من ذوق زده و خوشحال سراز پا نمیشناختم و به طرفت اومدم و تمام تنت رو بوسه بارون کردم خدایا شکرت به خاطر علی اصغر من
2 ارديبهشت 1392