علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

دَدَدِ

بعد از چیدن سفره هفت سین و گذاشتن سکه ها توی ظرف کلمه ای را تکرار میکردی و به اون اشاره می کردی که هنوز کامل متوجهش نمیشدیم  بالاخره بعد از کمی تامل و تکرار بی نهایت تو برای دَدَدِ فهمیدیم که منظورت سکه  است سکه ها را به دستت میگیری و تکرار میکنی دَدَدِ و این یعنی صدقه و به دنبال صندوق صدقات میگردی که پولها را درونش بیندازی و هر جای دیگر اگر پولی یا سکه ای رو ببینی یا حتی اگه توی خیابون صندوق صدقات رو ببینی   دَدَدِ   میخوای و پول رو توی دستت مچاله میکنی تا بندازیش توی صندوق صدقات و این نیز ما را شگفت زده کرد ... مثل روزهای پسین و پیشین دیگر بارالها هر آنچه دارم صدقه باشد پسرم سالم بماند ...
20 فروردين 1392

عمو زنجیرباف

بازی میکنیم یک بازی قدیمی و دوست داشتی توی این بازی  تو عمو هستی با بَده (بله) گفتن هایت عمو زنجییر باف..... بَده زنجیر منو بافتی ..... بَده .... بابا اومده و...تو ... چی چی نخود و کشمش .... بخور و بیا با صدای چی مَو مَو.... چقدر قشنگ و زیباست بازی با تو، با تویی که عاشق بازی هستی  و من عاشق تو و خدای تو
20 فروردين 1392

بابا ... نیشت

بابایی طبق معمول هر ماه رفته به سفر وسوال ما از علی اصغر که بابایی کجاست و جواب میده : نیشت موقع خواب وقتی میخوایم بخوابیم به بالشت بابا اشاره میکنی و  میگی: بابا نیشت آفرین به تو که معنی نیستی رو میفهمی و درک میکنی که چی هست و چی نیست خدایا شکرت.... شکراً لله ...
14 فروردين 1392

دو ... دوتا

چند روزییست عدد 2 را آموخته ای با هم شمارش را شروع میکنیم و من میگویم یک و تو انگشت کوچکت را گرفته ای و میگویی دوووو و من بعدی و تو فقط دوووو حال از تو میپسرسیم: مامان رو چند تا دوست داری؟ میگویی... دوتا بابا رو چند تا دوست داری؟ دوتا  و این دو تای تو برای من اندازه یک دنیاست تو که تمام دنیای من هستی دوستت دارم تا بی کران ها ، تا دنیا دنیاست، تا قیامت خدای مهربان دنیایم را به تو می سپارم
10 اسفند 1391

مهربانم

لحظه هایی هست که خیلی برام دلنشین و زیباست ...   لحظه های ناب لحظه های به یاد ماندنی اون لحظه ای که داری شیر می خوری و یک لحظه سر تو میاری نزدیک صورتمو و یک بوس ناز و آبدار نثارم میکنی بوسه ای که منو از خود بی خود میکنه که این بهترینه از طرف تو از طرف تویی که میدونم قدردانی ... میدونم درکت بالاست ... می دونم مهربانی عزیزم ای خدای مهربانتر شکرت
6 اسفند 1391

تاد

وقتی وسیله ای توی دستت هست و یکهو می افته روی زمین صدای نازنینت رو می شنوم که میگه: تاد (افتاد) ماما .... تاد و اونو به من نشون میدی تا من بهت برسونمش گاهی بشقابی ...لیوانی از دستت می افته و میشکنه و تو به نشان تاسف و یا تقلید از ما دستت رو به پات میکوبی و نُچ نُچ میکنی  و میگی .... تاد فدای سرت عزیز دلم .... تنت سالم ...
11 بهمن 1391

منشی تلفن

این روزها اگه کسی خونه باباجون زنگ بزنه اول کسی که میره سراغ تلفن و گوشی رو برمیداره تویی و با صدای نازت میگی اَ (الو) و کمی طرف رو پشت خط نگه میداری تا مادر جون یا آقاجون میای و گوشی و از تو فسقلی بگیرن من هم که صبحها زنگ میزنم تا احوال پرس تو گل پسرم باشم خودت میای گوشی و برمیداری و میگی : اَ و من اینجا توی اداره دلم برات غش میره   دلم میخواد از همین پشت تلفن تو رو بوسه بارونت کنم ولی حیف که از پشت این خطوط تلفن  دستم بهت نمیرسه   دلم میخواد یک دل سیر برام از همین پشت تلفن صحبت کنی ولی حیف که زود گوشی و میذاری و میری سراغ بازیت   ای ورورجک مامان ...
28 دی 1391

شیر ...

چه زیباست ادای این کلمه از دهان تو ......لبهای کوچکت را غنچه میکنی  و و دندونات رو روی هم میزاری و میگی : شی (شیر) اگه شیشه شیرت جایی در تیررس دیدت باشه  اونو با به اشاره به من نشون میدی و میگی : ماما ... شی تا من برات شیر رو گرم کنم شیر عسلت رو آماده کنم میای توی آشپزخونه و منتظر میشی تا من شیشه ات رو بهت بدم و بعد با چه اشتهایی این شی و توی دست میگیری و میخوری راه میری و شی میخوری بازی میکنی و شی میخوری هر روز صبح که زنگ میزنم تا احوالپرس تو نازنین باشم وقتی میای پشت تلفن ازت میپرسم علی اصغر چی خوردی : تو هم با صدای قشنگت میگی شی گوارای وجودت عزیز نازم   ...
28 دی 1391

الو کردن با مامانی

امروز که طبق معمول هر روز به خونه مادر جون زنگ زدم تا احوال شما گل پسر رو بپرسم گوشی رو از مادرجون گرفتی و با اون صدای قشنگت کلی واسه من دَدَ کردی و "ماما" گفتی و منم اینجا دلم ضعف رفت - دلم برات یک ذره شده آقا گل پسر / کاش این نیم ساعتم زودی بگذره تا عزیزدلم بیای توی بغلم «این دَدَ کردنت دقیقا مثل اون کلیپی هستش که من موقع بارداری دائم نیگاه میکردم توی این کلیپ دو تا پسربچه هستند که با دَدَ کردن دارن با هم صحبت میکنند» ...
26 دی 1391