علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

بهار در پاییز

تکان خوردیم

1392/7/13 12:31
194 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب میهمانان عزیزی داشتیم

به قول علی اصغر مامان جون حاجی و آقا جون حاجی میهمانمان بودند و خانه مان گرم شد با حضورشان

اما اتفاق بسیار ناخوشایندی افتاد

من توی آشپرخونه بودم که ناگهان احساس کردم همه چی داره میلرزه، پنجره ها، شیشه گاز و ... احساس خیلی بدی بود

فکر کردم زلزله است ولی گفتم نه شاید من این طور خیال می کنم اما صدا و لرزشش به حدی بود که فکرم به یقین تبدیل شد

بدو بدو و سراسیمه خودمو به اتاقی که بقیه بودند رسوندم و گفتم داره زلزله میشه

اونا هم که انگار این صدا رو احساس کرده بودند اما نه به اندازه من ...خونسرد تر بودند اما همه مون حسابی ترسیده بودیم و همه ریختیم توی حیاط خونه که من نرسیده به حیاط افتادم زمین و حالم بد شد

آقا جون حاجی که علی اصغر رو بغل گرفته بود رفت توی کوچه تا ببینه آیا واقعا زلزله بوده یا نه دید که ماشین شهرداری توی کوچه است و داره سطل زباله ها رو خالی می کنه و گفت : نترسید صدا ماشین شهرداری بوده

ولی من هنوز  تمام بدنم میلرزید که تلفن خونه و گوشی هامون به صدا در اومد و فهمیدیم بله واقعا زلزله شده

خدا رو شکر خدارو هزاران بار شکر که قدرتش زیاد نبوده و خسارتی به جایی و کسی وارد نشده بود

اون لحظه واقعا لحظه بسیار بدی بود ، آدم واقعا میمونه باید چیکار کنه !! اون موقع  فقط به فکر علی اصغر بودم  و میگفتم یکی علی اصغر رو بغل کنه چون خودم واقعا توانش رو نداشتم

این لرزه ای که به جونم افتاد یک تلنگری بود برای من  ... که بیشتر به یاد خدای خوبم و اون دنیام باشم چون فقط در یک لحظه میشد که خونه ها مون روی سرمون خراب بشه و ...

خدایا ما رو ببخش و تا نیامرزیدی از این دنیا مبر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

هدی مامان مبین
22 مهر 92 12:18
وای خدای من
حتی تصورش هم ادم رو میلرزونه
خدا خودت رحممون کن


آمین