دو سال گذشت ...
خیلی زود گذشت...
دیگه از اون کوچولوی ، تپل مامان خبری نیست .. همونی که وقتی گرسنه اش می شد، بی صبرانه منتظر خوردن شیر می شدو حتی توی تاریکی شب هم، میمکید و میخورد... همونی که وقتی شیر میخورد یک طوری نگاهت میکرد که با همه نگاه های عالم فرق داشت... همونی که وقتی بغلش میکردی بهت لبخند میزد و نگاهت میکرد
دیگه از آروزهای من و بابایی که کی میخواد بیشینه ، کی میخواد چهار دست و پا راه بره ، کی راه میره و هزار آرزوی کوچولوی دیگه خبری نیست... آرزو هامون هم با بزرگ شدنش بزرگتر شدند
دوسال میشه که زندگیمون با حضور یک فرشته، بهشتی شده ... دو سال میشه که اوقاتمون ، تمام شب و روزمون با حضورش پر میشه ... و هر روز که میگذره شور و هیجانمون برای زندگی بیشتر میشه ... هر روز بازی، هرروز کشفی جدید،حرکتی جدید، حرفی جدید و ... ما این دو سال را عاشقانه تر زندگی کردیم
دوسالگی ات مبارک پاره تنم.
خدای خوبم ... من همیشه شکرگذارت بودم و هستم و تو همیشه بهترین ها را برایم داشتی ....
الحمدلله...شکرالله....