بهار
فروردین رو عاشقم
نه تنها به خاطر نو شدن سال و اومدن بهار و رویش گل و بنفشه ...
چون این بهار بود که مژده مادر شدنم رو آورده بود و خدای مهربون من و لایق مادر شدن دونسته بود و من یک حس نو و جدید توی وجودم احساس می کردم
بهار سه سال پیش با همه بهار های عمرم فرق داشت ... چون منم بهاری شده بودم
و امسال سومین بهاریه که شکوفه زندگیم باهامون هست و زندگیمون رو بهاری کرده
هر بهار که میاد دلم هوایی میشه بیاد بهارهای پیشین
به یاد بهار اولی که توی دلم بودی ....
به یاد بهار دومی که لباسهای نقلی و کوچولوت رو با ذوق و شوق فراوان تنت میکردم و همراهمون بودی توی هر مهمونی و دید و بازدید...
و این هم از بهار سومی که با هم سبزه عیدمون رو کاشتیم و هر روز با هم بهش آب میدیم
مامان ببینم چقد هُشد(رشد) کرده ... آب خوده بُزُگ شده
دعا برای ادامه بارون های این چند روزه اخیر اما به محض صدای شنیدن رعد و برق های بهاری یکم میترسی
ولی خودت رو نترس جلوه میدی و میگی:
بَق و بَق(رعد و برق) تَس (ترس) نداره ... بارون بیاد تا درختا آب بخورن... بزرگ بشن... شکوفه ها بیان ... میوه ها دربیان
خدای مهربون این بهار و همه بهار ها برای همه خوش برکت و پر حمت باشه
خدای خوبم این بهار که همنوا شده با ایام فاطمیه فرشته های این سرزمین رو زیر سایه بانو حضرت زهرا (س) قرار بده ...
آمین