وقت های طلایی
یه وقتایی هست که یک حرفهایی زده میشه که شاید دیگه تکرار نشن و چون برای بار اول شنیده میشن جذاب و شیرینند مثل وقتی که:
در مورد چیزی که قبلا از من چندین بار پرسیدی و منم چندین بار برات توضیح دادم بازم میپرسی و منم در اون لحظه وقت یا حوصله جواب دوباره ندارم میگم نمیدونم تو بگو چیه ... در جوابم میگی چرا دیشب دونیدی
وقتی که لج میکنی و منم به ناچار سرت داد میشکم ... ازم ناراحت میشی و میری یک گوشه میشینی و میگی هیشکی منو دوست نداره
وقتی برات خاطره ای یا داستانی رو تعریف میکنم و تو مشتاق به دونستن ادامه ماجرا هستی و بعد از هر جمله من میگی بعدشم ...
وقتی که داری بازی میکنی و اونم بپر بپر میفتی زمین منم زودی میام کنارت تا ببینم کاریت که نشده بهم میگی: هیشتار نشد دارم بازی میتنم
وقتی ادای دیالوگ فیلم و کارتون ها را درمیاری و منم خیره بهت نگاه میکنم که بفهمم چی میگی ... برمیگردی و بهم میگی با خودم حرف میزنم ولش کن
وقتی برای خرید به سوپر محلمون میریم و تو به سراغ یخچال بستنی ها میری و کل یخچال رو زیر و رو میکنی تا بستنی مورد علاقه ات که پاندا هستش رو پیدا کنی وقتی بستنیت رو برمیداری بهم میگی مامانی چرا پس پاندا نمیاد اینجا وایسته به من بستنی بده مثل توزیون (تلویزیون)
و خیلی وقت های طلایی دیگه که حافظه ام یاری به نوشتنشون نمیکنه
خدای مهربون دونیدی خیلی دوست دارم