علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

خاطره ای بد

1393/7/19 10:59
223 بازدید
اشتراک گذاری

با اینکه ذوق و شوق  فراوون برای رفتن به مهد و بازی با دوستای جدید داشتی اما اون روز طوری دیگه ای گذشت...

صبح زود بیدارت کردم و مختصر صبحونه ای با هم خوردیم و کیف مهد رو با هم  آماده کردیم و راهی شدیم همراه مادرجون و آقا جون و بابایی مهربون

وقتی رسیدیم خیلی خوشحال بودی و بازی میکردی منم کمی پیشت موندم و رفتیم با بابایی به اداره ... قرار شد مادر جون هم کمی اونجا بمونند و بعدش برن خونه

هنوز یک ساعتی از اومدنم نگذشته بود که از مهد بهم زنگ زدن که علی اصغر جون خیلی بی تابی میکنه و شما زودی بیاین اینجا

من دیگه اون لحظه نمیدونم خودمو چه جور رسوندم به مهد وقتی رسیدم صدای گریه هاتو که میشنیدم دیگه پاهام شل شده بود اومدم کنارت و بغلت کردم ... چسبیده بودی به من و دستات رو دور گردنم حلقه کرده بودی ... آروم شدی با هم رفتیم داخل اتاق اما بازهم بی فایده بود ... مادر جون اومدند که تا ظهر پیشت بمونند ولی تو هی علاقه ای به رفتن به اتاقت نداشتی ... دیگه از اون ذوق و شوق اولی که داشتی خبری نبود

منم که خودم از قبل رفتنت استرس داشتم که تو رو بفرستم یا نه ... حالا دیگه یه جورایی مطمئن شدم که عجله کردم و اشتباه از طرف خودم بود و باعث شد تو اذیت بشی ... امیدوارم که منو ببخشی  

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

چاره اینجاست
19 مهر 93 11:05
چه مامان مهربونی. خدا نگهتون داره برای هم. عزیزم مرسی گلم
مامانی عرفان
22 مهر 93 11:20
عید شما مبارک عزیزم ...علی اصغر چه طوره .. اره عرفانم تو مهد همین مشکل و داشت ... منم بیخیال مهد شدم ...
مامان علی اصغر
پاسخ
ممنونم عید شما هم مبارک ... بله ما هم تا اطلاع ثانوی بیخیالش شدیم
مامان محجوب
27 مهر 93 13:41
سلام و عرض ارادت با افتخار لینک شدید روی ماه علی اصغر عزیزمو ببوس
مامان علی اصغر
پاسخ
سلام با سپاس شما هم لینک شدید
مامان محجوب
29 مهر 93 19:24
نی نی وبلاگی ها به هواداران علی اصـــــغر بپیوندید تنها یا یک کلیک بروی کلمه ی می پسندم... برنامه های ما برای هوادارن متعاقبا اعلام خواهد شد.. اعتبار این طرح تا روز عاشوراست اسامی شما و کوچولو های عزیزشمادر کنار وبلاگ ثبت میشود.. پس بسم الله ...
مامان محمد فاضل
1 آبان 93 8:46
رمز ندارم
مامان علی اصغر
پاسخ
بله عزیزم حتما تقدیم میکنم
مامانی عرفان گلی
5 آبان 93 12:01
ارباب، صدای قدمت می آید هنگامه ی اوج ماتمت می آید ما در تب داغ غم تو می سوزیم یکبار دگر محرمت می آید السلام علیک یااباعبدالله الحسین رمزش چیه میشه بدی ...
هدی مامان مبین
7 آبان 93 8:58
من هم از همین چیزهاش میترسیدم...و حالا حالا ها قصدی ندارم رمز چی؟؟؟
مامان علی اصغر
پاسخ
کار خوبی میکنی عزیزم ... منم اصلا قصد نداشتم بیشتر واسه خاطر آموزش زبانشون بود و الا که ... ... رمز هم میفرستم خدمتتون