نه راست و نه دروغ
ظهر که از اداره میام کارهای از صبح تا ظهرت رو اول از خودت و بعد از مادر جون مهربون جویا میشم(البته هر کدام به طور جداگانه) که از صبح تا حالا چیکارا کرده پسرم ؟ چی خورده و ...
یک روز مادر جون که مادر جون بهم گفت امروز اصلا صبحونه نخورده و بجاش توی خونه چیبس بوده برداشته خورده مادرجون گفتند : علی اصغرم اگر مامانت بفهمه ناراحت میشه که تو صبحونه نخوردی و چیبس خوردی ... اگه از من بپرسه بهش چی بگم ؟
علی اصغر : خوب مادر جون بگو صبحونه خورده
مادرجون: درورغ بگم!!
علی اصغر: نه دروغ که بد اصلا هیچی نگو نه راستش رو بگو ... نه دروغ
وقتی مادر جون برام تعریف میکردند کلی خندیدم
خدایا دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی