روزهای با هم بودن
عاشق روزهای تعطیلم
روزهای تعطیلی که من و تو و بابایی با هم هستیم
روزهایی که تو فقط پیش خودمی و من میتونم از صبح تا شب برات مادری کنم
روزهایی که صبح ها هر یک یا دو ساعتی صدای ماما گفتنت توی خواب میاد و منو مستم میکنه و
وقتی چشمهای کوچولوت رو باز میکنی و میبینی من کنارتم دوباره میخوابی
روزهایی که صبحاش دیگه مجبور نیستم ساعت 7 لباس تن نازنینم کنم و ببرمش خونه مادرجون
روزهایی که باهم صبحانه میخوریم سه نفری
ای کاش همه روزهای خدا واسه من تعطیل بود
خدا خودش میدونه که در حال حاضر مجبورم برم سرکار و شش یا هفت ساعت از تو دلبرم دور باشم
هر چند از جایی که هستی مطمئنم
مادر جون همون طور که واسه من مادر خوب و نمونه ای بوده و هستش واسه تو هم کم نمیذاره با اینکه کمی مریض احواله ولی از تو به نحو احسن نگهداری میکنن و من از این بابت خدا رو شاکرم
امیدوارم منو ببخشی و وقتی که بزرگ شدی بر من خرده نگیری که چرا بیشتر پیشت نموندم ولی اینو بدون تو در تمام لحظات با منی، تو در قلب من جای داری و در تمام اوقاتی که توی اداره هستم تمام فکر و ذهنم پیش تو هستش
دوستت دارم