عصبانی
همیشه همین طوریه ... وقتی 2 یا 3 رو با هم هستیم روز بعدش مکافات داریم برای رفتنم به سرکار .... یا گریه است یا نق زدن
امروز هم که بعد از 4 روز اومدم اداره از اول صبح کمی گریه کردی ... بعدش با هزار بدبختی راضیت کردم که میرم و زود میام الان که زنگ زدم خونه مادرجون ...به من میگه علی اصغر حسابی عصبانیه و به من گفته
مادر جون حرف نزن ... ساکت باش
رفته در اتاق رو بسته ... میرم توی اتاق ... میگه برو بیرون در رو ببند... ساکت باش
وقتی مادر جون تعریف میکرد که تو چه چیزایی گفتی ،کم مونده بود پاس بگیرم بیام خونه ... ولی انگار ختم به خیر شده و الان هم با مادر جون رفتین روضه
الهی من به فدای اون عصانیتت بشم ... ای کاش هیچ وقت نمی اومدم سرکار، تا همیشه پیشت بمونم ... حالا نه راه پیش دارم و نه پس امیدوارم منو ببخشی
خدایا پسرم رو به تو می سپارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی