آی قصه... قصه... قصه
آنقدر که برایت وقت خواب قصه گفته ام که خودت هم دیگر یکپا قصه گو شده ای
و آنقدر با مزه داستانهای کوچکت را برایمان تعریف میکنی که حد ندارد با همان تقلید صدا ... تغییر دیالوگ و ... چندتایش را ضبط کرده ام ... باید شنید...
کافیست کتاب جدیدی بخریم یا که من مجله ی کودک سالم را بخوانم و تو منتظر تعریف و یا قصه ای من در آوردی هستی
راستش را بخواهی خود من هم دیگر قصه گو شده ام ٢ یا ٣ داستانی تا به اینجا خیالی برایت گفته ام
و تو عاشق قصه و بعد همان قصه ها را روز بعد برای مادرجون زهرایت تعریف میکنی
موقع خواب عصرت از روی کتاب با هم قصه میخوانیم و شبها که تاریک ایت و کتاب دیده نمیشود به قول خودت با دهن قصه میگوییم ... البته نه یک قصه ... گاهی ٣ یا ٤ قصه ... کدو قلقله زن تموم میشه حالا نوبت توی میفته توی آبه (از قصه های خودم) بعدش میگی حالا چی تعریف کنیم و فکر میکنی و میگویی پی پیکو (پینوکیو- با تغییرات خودم) و ...
نکته جالب اینجاست که اگر من کلمه یا جمله ای را از قلم بیندازم تو زود مچم را میگیری و حرفم را کامل میکنی و ادامه داستان
و این داستان ها هر روز و شب ادامه دارد...
خدای خوبم ممنون