اورناس
درگیری های روزمره مون کم بود که دانشگاه رفتن منم بهش اضافه شد
خیلی دل دل کردم که برم یا نرم بعد از وقفه ای 6 ساله و هر سال ثبت نام و قبولی توی دانشگاه و انصراف بالاخره با کمک و همفکری دوستان و همکاران و علی الخصوص بابایی تصمیم به رفتن گرفتم
این دل دل کردنم هم فقط و فقط به خاطر تو بود تویی که من بی تو هیچم
یکی از دلایل رفتنم هم فقط و فقط واسه خاطر خودت بود واسه خاطر آینده ات ... به عبارتی هر کاری که میکنم به خاطر تو
کمی بیشتر از قبل سرم شلوغ تر شده و فرصت با تو بودنم کمتر ...ولی سعی میکنم وقتی که میام برات سنگ تموم بذارم ... امیدوارم ببخشیم
تو هم خوب میدونی من کجا میرم و اونجا چیکار میکنم
وقتی میرم دانشگاه ... اگر کسی ازت بپرسه مامانت کجاست؟
میگی : دانشگاه ... رفته دس (درس) بخونه ...
منم میخوام ایشالله بزرگ بشم ... دس بخونم برم دانشگاه دکتر بشم
بعدش بگن دکتر علی اصغر به اورناس(اورژانس)
حالا همین اورناس انگاری شده پسونده بعد فامیلیت اگر کسی ازت بپرسه اسمت چیه میگی : علی اصغر... اورانس و این کلمه برای همه سوال میشه که اورناس چیه و ازت توضیح میخوان و تو براشون توضیح میدی که میخوای درس بخونی و ...
منم امیدوارم علی اصغرم دکتر بشه و توی بیمارستان ها پیجش کنند
وای خدای من یعنی من اون روز رو خواهم دید ... انشاالله
همین جا میخوام از همکاری پسرگلم که دوری مامانشو تحمل میکنه تشکر کنم و بعدش از مادرجون زهرا و بابایی که کمک میکنند تا تو کمی و کاستی در نبودم احساس نکنی کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم