علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

نیستم که ببینم ...

1393/2/24 12:37
169 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه از این که همیشه ... همیشه  پیشت نیستم ناراحتم  صبح میرم و ظهر میام ... گاهی هم ظهر میام و باز عصر میرم

نیستم که ببینم شیرین زبونی های  پسرم رو ...شیرین کاریهای نفسم رو

دلم ابری میشه وقتی که تو دلتنگم میشی و...

روزی که گذشت با خاله جون تنها بودی ... چون آقاجون اینا برای زیارت رفته بودن مشهد

خاله جون بهم گفت که تو خوابیدی به این امیدی که من بیام و بیدارت کنم

خاله میگه گفته من میخوابم مامانم بیاد بیدارم کنه ... اما تو زودتر از اومدنم بیدار میشی و با آه میگی مامانم نیومد خودم بیدار شدم

وقتی اینا رو برام تعریف میکرد دلم داشت آتیش میگرفت

اشک توی چشمام جمع شد و محکم بغلت کردم و توی خلوت خودم گریه کردم

خدا منو ببخشه که تو رو تنها میذارم .... خدا شاهده همین طور که تو به من وابسته ای منم وابسته و دلبستتم .. عزیز دلم

خدایا بند دلم رو به تو میسپارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

هدی مامان مبین
4 خرداد 93 2:35
ایشالا خدا اسون کنه براتون..خیلی اذیت شدم....
مامان علی اصغر
پاسخ
ببخشید هدی جون من قصد اذیتت رو نداشتم ... دعا کن برامون