علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

روز پدر و پسر

1394/2/29 18:10
613 بازدید
اشتراک گذاری

تقریبا یک هفته ای قبل از روز پدر من و تو با هم برنامه میچیدیم برای روز پدر... برای خرید هدیه

و یک روز از هفته را  به خرید هدیه اختصاص دادیم برای پدرها... پدر تو ... پدر من... پدر باباجون

و تو در ان روز با اونکه خیلی خسته کننده بود اما همراهم بودی به پا بودی و تمام بازار و خیابان های اطرافش را با من پیاده اومدی

در این روزهای قبل از روز پدر تو میگفتی وقتی روز پدر بشه ... روز پسر هم هست باید واسه من هم هدیه بخری

تصمیم داشتم بخرم اما درگیر روزمرگیهایم شدم و یادم رفت

تا این که روز پدر شد هدیه ای که برای آقاجون تدارک دیده بودیم رو به تو دادم و با هم برای دست بوسی و تبریک عید راهی شدیم ...

بعد از دادن هدیه به آقا جون منتظر بودی و وقتی دیدی از هدیه روز پسر خبری نیست

شکایت کردی و گفتی امروز هم روز پدر هم روز پسر پس کادو من کو ؟؟!! منم کادو میخوام

منم که تازه یادم اومده بود ازت عذرخواهی کردم و گفتم باشه فردا واست کادو میخرم (آخه ساعت 10 شب بود) اما شما گوشت به این حرفها بدهکار نبود و من و بابایی راهی شدیم توی خیابون های شهر تا شاید مغازه ای باز باشه و ما بتونیم کادو روز پسر بخریم ... که خوشبختانه باز بود و خریدیم

و تو چه خوشحال بودی از پسر بودنت ... از روز پسر و از هدیه ات

حالا یادم میمونه که روز پدر روز پسر هم هست... تا ابد

خدای خوبم سایه پدرهاو شوهرم و پسرم رو از سرم کم نکن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)