پدرم ...
روز گذشته بابابزرگ زمانی که توی حمامبوده سرش گیج میره و با سر میفته زمین و ....
و متاسفانه دستش میشکنه
از دیروز مادرجون و بابایی و عمو درگیر کارهای بیمارستان هستند و ما هم توی خونه نگران بابا بزرگ جون
وقتی ما خونه بابا بزرگ بودیم گوشی همراه بابابزرگ توی خونه جا مونده بود و داشت زنگ میخورد و تو چه زیبا فهمیدی که گوشی مال بابا بزرگ هستش و رفتی کنار در راهرو و صدای بابابزرگ زدی ... بابا ..بابا.. ولی خبری از بابابزرگ نبود
من و خاله مبهوت این کار تو شدیم و اشک تو چشمام حلقه زد ای خدای بزرگ بابام و بابابزرگ علی اصغر رو به تو سپردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی