بازي ...
اين روزها علاقه خيلي زيادي به وسايل آشپزخونه داري و براي همينم برات از سرويس هاي قابلمه اي كه اسباب بازي هستش و توي دوران كودكي خودمم باهشون بازي مي كردم برات خريدم اونم خيلي اتفاقي يك از مغازه هاي اسباب بازي فروشي داشت
حالا من و تو با هم هم بازي هستيم و خاله بازي مي كنيم تو براي من به طور خيالي چايي درست ميكني ، توي دهنم اَند ميذاري و تا خودت مي خواي اند بخوري
ميگي : مامان اَند و منم بهت ميگم قند اَه پسرم دندونت خراب ميشه تو هم زودي اند رو ميذاري سرجاش
شبها هم تفنگ بازي ميكنيم يك تفنگ خيالي توي دستت داري و منو كيو ميكني و من بايد بميرم و حالا نوبت من هستش كه تورو كيو كنم ... تو هم ميگي من مُدم (مُردم) ....خدا نكنه پسر عزيزم .... تو هم بلند ميشي و دوباره كيوووو
آخر شب هم موقع خواب با بابايي ميري زير پتو قايم ميشي تا من پيداتون كنم
و بعد از كلي بازي و خنده اونوقت ميخوابي -الهي خوابهاي خوب ببيني-