علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

این شبها

1392/12/20 12:40
149 بازدید
اشتراک گذاری

شب شده و در راه برگشت به خونمونیم

ماه ...ماه مهبون(مهربون) کجایی؟

ماه... ماه ... کجایی من دارم صدات می زنم؟

با چرخش ماشین ... ماه رو پیدا میکنی و ازش میپرسی

 کجا بودی من صدات میکردم کارت داشتم

مامان ماه کجا بوده؟

رفته بوده پیش یک نی نی کوچولو مثل شما که داشته صداش میکرده حالا هم که شما صداش کردی اومده پیشت

تا وقتی به داخل خانه می رسیم با چشمای کوچکت ماه رو رصد میکنی که مبادا دوباره گمش کنی

وقتی هم میریم داخل خونه ازش خداحافظی میکنی و بهش شب بخیر میگی تا شب بعد

حالا وقت خوابه و شما مسواکت رو زدی و من داستانم رو گفتم اما هنوز وول وول مخری

مامان چرا شب میشه؟ چرا ماه اومده بخوابیم؟

آخه باید شب بشه که خورشید خانوم بره استراحت کنه و بخوابه تا صبح که بشه نوبت ماهِ که بره بخوابه تا شب

من و شما هم باید بخوابیم و چشمامونو ببندیم تا چشمامون استراحت کنند

کمی قانع میشی و چشمای کوچولوت رو بهم فشار میدی و میگی

حف (حرف) نزن دیگه میخوام بخوابم

و با غلط زدن به این طروف و اون طرف خوابت میبره

بخواب آروم جونم

خدایا مهبونم ... شکرت برای پسر مهبونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

هدی مامان مبین
22 اسفند 92 2:45
ماه...عشق مهربون بچه ها علی اصغر جونی...خوابهات آروم چه جمله قشنگی واقعا ماه عشق مهربون بچه هاست