علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهار در پاییز

3 سالگی

تولد امسال رو مثل هر ساله زودتر  گرفتیم چون مصادف با محرم میشد ... تصمیم بر عید غدیر شد که هم تعطیل بود و هم فرصت بسیار خوبی برای دور هم بودنمان بود و دیگر اینکه  عید قربان گوسفند قربونی کردیم به نیت سلامتی و قرار شد عید غدیر هم تولد داشته باشیم و هم دعوتی قربونی یعنی با یک تیر چند نشون بزنیم امسال تو هم با ذوق و شوقت دست کمکمان بودی ... با کمک خاله جون و عموجون بادکنکها رو باد کردیم و خونه رو تزئیین کردیم کیک تولد 3 سالگیت دست پخت خودم بود ... 2 تا کیک ... شکلاتی و ساده  ... به نظر خوب میومد و تعریف مهمونها هم از کیک این رو تاییدش کرد و صبح روز عید بنا به رسم هر ساله قرار بر دیدن خانواده های سید بود .. قرار بر این...
6 آبان 1393

شاعر كوچولو

شعر میگویی از خودت ... شاعر شده ای حتی شعرهایی که برات میخونیم رو هم خودت تغییرش می دهدی مثلا شهر هواپیما رو میخونی هواپیما قشنگه                   تو آسمون پرواز میکنه هواپیما بمب داره                با دشمنا میجنگه میخواد بچه های غزه رو نجات بده و ... عزیز دلم ... پسر با احساسم دوستت دارم ... شکر خدا برای بودنت ...
6 آبان 1393

خاطره ای بد

با اینکه ذوق و شوق  فراوون برای رفتن به مهد و بازی با دوستای جدید داشتی اما اون روز طوری دیگه ای گذشت... صبح زود بیدارت کردم و مختصر صبحونه ای با هم خوردیم و کیف مهد رو با هم  آماده کردیم و راهی شدیم همراه مادرجون و آقا جون و بابایی مهربون وقتی رسیدیم خیلی خوشحال بودی و بازی میکردی منم کمی پیشت موندم و رفتیم با بابایی به اداره ... قرار شد مادر جون هم کمی اونجا بمونند و بعدش برن خونه هنوز یک ساعتی از اومدنم نگذشته بود که از مهد بهم زنگ زدن که علی اصغر جون خیلی بی تابی میکنه و شما زودی بیاین اینجا من دیگه اون لحظه نمیدونم خودمو چه جور رسوندم به مهد وقتی رسیدم صدای گریه هاتو که میشنیدم دیگه پاهام شل شده بود اومدم کنارت و ب...
19 مهر 1393

آتش نشانی

روز آتش نشانی ... مانور آتش نشانها و ... علی اصغر علی اصغری که به قول خودش عاشق اتش نشان هاست و میخواد آتش نشان بشه بعد از تمام شدن مانور چندتا عکس یادگاری با آتش نشان ها و ماشین آتش نشانی انداختی که شد خاطره ای فراموش نشدنی برات ...
19 مهر 1393

انگلیسی

با کمک خاله فاطمه جون چند کلمه انگلیسی رو یاد گرفتی و همش تکرارش میکنی و میخوای که ازت بپرسیم گربه به انگلیسی چی میشه... سگ چی میشه ... مامان به انگلیسی چی میشه : میگم مادِر ... میگی خوب مادَر چی میشه !!! بازی ادامه داره و کلمات جدید رو می پرسی تا معنی انگلیسیش رو بدونی ... این بازی و آموزش و علاقه ات و همچینین تبلیغات مهدهای کودک سال تحصیلی جدید تلنگری شد تا دنبال یک مهد خوب باشم ... تا اینکه موسسه زبان شکوه یک واحد خردسالان رو راه اندازی کردش که مخصوص خردسالان 3 تا 7 هست ... و این دقیقا همون چیزی بود که دنبالش بودم با کمی تحقیق درباره موسسه تصمیم گرفتیم اونجا را برای ثبت نام انتخاب کنیم فعلا مرحله ثبت نام هستش تا شروع کلاس توجیهی برای و...
29 شهريور 1393

امام رضا(ع)

چند روز رفتیم مشهد به پا بوسی آقامون ... دلتنگش شده بودیم ... رفتیم و این سری و مادر جون اینا و خاله جون رفتیم ... خیلی خوش گذشت ... خصوصا به تو که به قول خودت من خیلی دوستشون دارم تو مثل همیشه همسفر خوبی بودی ... رفتن به حرم با اینکه ازدحام جمعیت زیاد بود... بازار... تفریح و ... اصلا احساس خستگی در تو وجود نداشت و ما هم از انرژی تو نیرو می گرفتیم و خستگیمون در می رفت وقتی باهم به سمت ضریح مطهر میرفتیم تو رو بغلم گرفته بودم ... گفتم بیا با هم دعا کنیم ... دعا برای شفای بابای الیاس.... برای ظهور اقا ... برای بچه های غزه و .... اما تو فقط نیگاه میکردی و سکوت داشتی ... وقتی ازت پرسیدم که چرا دعا نکردی کفتی: آخه من با امام رضا قهرم.... چرا عزی...
29 شهريور 1393

همسایه جدید

روی تک درخت باغچه کوچلومون یک موسی کو تقی لونه کرده و اومدن این پرنده خوش یمن تقریبا با دراومدن عناب های درخت همراه اومد ... اونم چه عناب هایی بزرگ و آبدار وقتی زمان چیدن عناب ها رسید همیشه مراقب بودیم که نکنه حیوونکی اذیت بشه و بذاره بره و علی اصغر هم که عاشق پرنده ها.. خیلی مراقبش بود وقتی با هم میرفتیم حیاط خونه سلامش میدادی سلام موسی قو پَقی حتی بازیهاتم دیگه توی حیاط نمیکردی که مبادا موسی قو  پقیمون ناراحت بشه تا اینکه روز موعود رسید و جوجه های موسی قو پقی از تخم اومدن بیرون ... دیشب وقتی  از بیرون اومدیم و دیدیم همسایمون نیست کمی نگران شدیم و رفتیم بالای درخت رو ببینیم که دیدم جوجه اش تنهاست دنبال دومیش میگش...
3 شهريور 1393